امروز 29 شهریور
به سوی سلامتی می رویم
به امید خدا
امروز 29 شهریور
به سوی سلامتی می رویم
به امید خدا
یکی نون نداشت بخوره
پیاز می خورد اشتهاش باز بشه
امروز هنگام خرید روزانه باعث تعجبم شد ،
همه پیاز قرمز می خریدند !
روزی بود و روزگاری
القصه ،
زمانی نامه نوشتن بسیار پر رونق بود ،اگر عزیزان راه دور بودند زیبا ترین راه با خبر شدن از آنها نامه نوشتن بود ،
نامه ها با ادبیات بسیار زیبا نوشته می شد ، که دریافت کننده نامه بسیار خوشحال می شد داخل نامه سلام و احوالپرسی زیاد بود از اهل خانه احوالپرسی نوشته می شد تا بقال سر کوچه، و همچنین آب و هوا ، در نامه ها خبر های خوش نوشته می شد عروسی ها و مکه رفتن و بدنیا آمدن فرزندان ، ( قدم نو رسیده مبارک )
پشت پاکت آدرس، و چسباندن تمبر و در آخر کار با هزاران امید .نذر و نیاز که خدایا این نامه زود بدست صاحبش برسد ، و داخل صندوق پستی 📮 می انداختیم ،
چشم براه جواب بودیم ،
هر روز که پستچی محله که سوار بر دوچرخه بود و یک خورجین پشت ترک دوچرخه داشت ، ازش پرسیدی ،؟ من نامه دارم و او پاسخ می داد .
پستچی محله آمین (امانت دار ) بود و راز دار ،و همه محله را می شناخت ، گاهی نامه رسان سوال می کرد ،چرا نامه ندارید؟ و جویای حال بود ،
حتی در نامه نویسنده سلام به پستچی محله میرساند
وقتی پستچی نامه را می رساند، و یک انعام کوچک به پستچی می دادی، ( رسمی که من همیشه اجرا می کنم )
نامه رسان خوش قدم ، و خوشرو بود
زیباترین زنگ درب حیاط را پست چی می زد
سلام پستچی محله ،
نامه من دیر شد ،!!!!!؟،؟؟؟؟؟
بعد از 5 ماه بارون
بشدت می بارد و هوا خنک شده
ماشین ها تند و سریع می روند
هیچ عابر پیاده ای در خیابان نیست
نمی دانم امشب آنهایی که روی صندلی پارک می خوابیدن زیر کدام الاچیق شب را به صبح می برند
6 ماه فرصت داشتیم عید دیدنی برویم
اما نشد ،
من امروز ظرف های مخصوص عید دیدنی را از روی میز بر داشتم
انشالله به زودی بهار میشه
عید ما هم با جوانه زدن ، ( برگ سنبله که نوید بهار است ) و گل بنفشه کنار جوی آب ، و گل کردن درختان شروع میشه ،
خیلی زود میآید
راستی یادمون باشه هسته های پرتقال و نارنج را دور نریزیم
وآنها را برای نو روز سبز کنیم
نوروز ،
روزی نو و روزگاری نو
به امید بودن
با خود اندیشیدم
زمانی بود نیاز نبود به تقویم رو میزی نگاه کنیم و فصل سال را ببینیم
هر فصلی به موقع خودش می آمد و جایگاه خودش را داشت ،
گرما ، سرما ، برف ،بارون، سبزی درختان ، جوانه زدن گیاهان ، رنگ برگ درختان ،گاهی سبز کم رنگ ، گاهی پر رنگ ،گاهی نیمه ای از برگ زرد و گاهی تمام زرد و بعد به زمین می افتاد و درختان لخت می شدند و بعد برف روی شاخه ها می نشست و .....(نگاهمان به طبیعت بود ،او راست می گفت )
نیاز به ساعت نبود و هر کجا بودی حدس می زدی ساعت چند است تابش خورشید ساعت بود ، وقتی سایه ای در کنار دیوار نبود ساعت 12 ظهر بود .
واگر در صحرا بودیم و دیواری نبود بی بی جون ، انگشت اشاره اش را به سمت داخل دست می آورد و از سایه انگشت که به سمت شست می افتاد می گفت بچه ها ظهر شده ،هنگام نماز است .
واما
خسته از دیدن منظره ها از تی وی بودم ، دیروز تصمیم بر این شد که به دامن طبیعت بروم و فصل را پیدا کنم ،
القصه ، کوه ها بسیار تشنه بودند و علفهای بهاری زرد شده بودند ، درختان کنار جاده !¡!!!
جاده را آسفالت کرده بودند و خط زرد کف جاده بسیار عالی بود ، اینجا بود که باید نمره به رانندگان می دادی بگذریم !،
وارد باغ شدم زمین خشک و تشنه بود ، در آنجا آبیاری 10 روز به 10 روز است ولی امسال آبیاری 15 روز یک مرتبه است . بدنبال گل سنبله خودم بودم ، پیدایش کردم جای همیشگی منتظر من بود ، دیدم از داخل زمین دوتایی با ساقه سفیدشان، سر از زمین بیرون آورده اند ، اما تعداد آنها خیلی کم بود ،(خدایا کمک کن )
گل سنبله که رنگ آن سفید است و پرچم های زرد رنگ ، برگ آنها در بهار می روید و گل آن نوید شهریور را می دهد ،
اخلاق گل هم به این شکل است که همیشه دو گل کنار هم هستند ،یکی بلند و یکی کوچک ، گلی زیبا ومتفاوت، ساقه ان سفید، و گلش هم سفید و داری 6 گلبرگ بیضی شکل است ،
خوشحال شدم که بدون تقویم فصل را دیدم ، ماه شهریور ،
به امید روز اول مهر که دانش آموزان با لباس فرم خود مهر را به ما معرفی می کنند ،
گل سنبله عزیزم امیدوارم با سیمان کردن و مرتبه سازی تو را نابود نکنند و همیشه شاداب تو را در شهریور ماه ببینم ، آمین
به طبیعت احترام بگذارم
سنبله عزیزم منتظر برگ سبز تو که نوید بهار را می دهد می مانیم ، این گیاه داری پیاز است که در زمین باقی می ماند .
سنبله ، سنبله ،همیشه عزیزی
خدای من
به شهر و دیاری ببر تو مرا
که نور خدا باشد و
امیدواری
یکی از تفریحاتی که در کودکی داشتیم رفتن به حضرت عبدالعظیم برای زیارت بود ، که جمعه ها با خانواده برای زیارت به آنجا می رفتیم و ناهار در باغ طوطی کباب کوبیده با ریحون می خوردیم و در کنار کباب کوبیده هم ماست بود که داخل ظرف های سفالی بود . اما از میدون شوش تا حرم را با ماشین دودی می رفتیم
ماشین دودی بسیار جالب بود. فقط در این مسیر در حرکت بود ،
ویک بوق دستی داشت که در ایستگاه ها نواخته می شد ،
یادش به خیر
تنها شیرینی تو خونه ها
یک حبه قند بود
واما سریال اوشین ( سالهای دور از خانه )
چندی پیش این سریال از تی وی(شبکه تماشا) پخش شد ،
با دقت این سریال را تا آخر دنبال کردم ، خوب بود. و برداشت بسیار خوبی از این سریال داشتم.
واما مرا به یاد گذشته انداخت.
در آن موقع تاثیری که بر ظاهر خانمها گذاشت این بود
که ابروها کوتاه و کوچک شد و موهای سر ها به صورت پوف کرده از جلو روسری نمایان شد ،
گفتم حالا که ابروها خیلی پهن ( با پرداخت کلی پول )شده اند چطوری باید به روزگار قبل برگردد ؟
حالا باید دید ،
خانه ای که دو کدبانوست
خاک تا زانو ست
آشپز که دو تا شد
آش یا شور میشه ، یا بی نمک
یا اصلا غذا ندارید !!!!!!
روزی زیبا بود که به همراه خانواده به مشهد رفتیم
17 نفر بودیم و یک خانه شخصی در خیابان تهران اجاره کرده بودیم
الان 8 نفر از آن همسفرانمان در قید حیات نیستند
روح تمام عزیزان شاد باشه
اولین ها همیشه در ذهن باقی می ماند
، اولین دیدار خانه خدا ، اولین دیدار از مسجدالنبی ، اولین دیدار بارگاه حضرت زینب ،
التماس دعا
وقتی که دلتنگ میشوم
برای شله زرد پزان منزل پدر بودیم
درب پارکینگ را باز گذاشته بودیم تا هوای پارکینگ عوض شود ،
زنگ درب حیاط زده شد ،
خانمی بود. او گفت خواستم اطلاع بدهم درب پارکینگ باز مانده
از او تشکر کردم .
بله هنوز همسایه هایی هستند که وظیفه خود می داند که مراقب خونه همسایه خود باشند ،
هموطن عزیزم ممنون از توجه شما
انسانهای خوب
وقتی کنار خواهر برادرت هستی
قشنگ ترین خاطرات را به ثبت می رسونی
وفتی که تو خونه ای که بدنیا آمدی
خاطرات خوش با پدر و مادرت را با اشتیاق مرور می کنی ،
شیرینی دیدار را نمی تونیم در هیچ یک از شیرینی فروشی های شهرمان پیدا کرد ،
دیروز به خاطر پختن شله زرد در خونه پدری دور هم جمع شدیم و یک دیگ بزرگ شله زرد پختیم،
دیروز به یاد آن بزرگواران سفره دوازده نفره پهن شد و کنار هم از گذشته گفتگو شد ،
پدر و، مادرم عزیزم، روحتان شاد باشه ،
التماس دعا ، از همگی
دوست آن باشد که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی
دوستی با مردم دانا نکوست
وقتی بچه بودیم ، با بی بی جون می رفتیم بیرون
او می گفت : هرکسی را تو راه ، می بینید سلام کنید ؟
شما اونو ا ، نمی شناسید، اما اونا ،شما را می شناسند
اما تو راه امروز ،
کسی به ما سلام نکرد !!!
پس دیگه هیچ کسی ما رو نمی شناسه .
ما غریبه شدیم ،
بی بی جون خدا رحمتش کند ،
افسوس
شاید کلمه تنبل را که بشنویم ذهن ما، انسانها را مد نظر خود قرار می دهد . ولی این داستان چیز دیگری است .
روی صندلی پارک نشسته بودم که ضربان قلبم کمی آهسته شود و بعد از پارک خارج شوم ، .
گروه کلاغها یک دایره تشکیل داده بودند و به گروه گربه ها که مشغول خوردن گوشت های چرخ کرده بودند نگاه می کردند ،
مرام گربه ها را که می دانیم اصلا حتی به گربه دیگر هم تعارف نمی کنند ،!!
و اما کلاغ ها هم به ته مانده گوشت های گربه ها را که توسط برخی از شهروندان برای این تنبل ها آماده کرده بودند نگاه می کردند . و آماده بودند ،برای خوردن بدون تلاش ، (عادت به این کار )
با خود گفتم خودمان این موجودات را تنبل کرده ایم !
موشها را بزرگ کرده ایم و خیلی راحت از کنار ما عبور می کنند و در سطل زباله مملو از غذا جشن می گیرند ،
محبت اضافه باعث تنبل شدن آنها شد
گربه تنبل ، کلاغ تنبل ،
گربه هم دیگر گرسنه نیست که به سراغ موش برود
موش هم برای خودش جولان می دهد ،
تنبل نکنیم
بهتر ه آلبوم عکس شخصی خودمون را نگاه نکنیم ، !!!!
آبنمای جلو موزه فرش برایم خاطرات دوران جوانی را زنده می کند. ،
این ابنمای بسیار زیبا ، که چندین سال است . شکل عوض می کند .
مدتی خالی از اب بود و تبدیل به سطل زباله شده بود
مدتی داخل این حوض ها خاک ریختند و گل کاشتند ، که چند ماهی دوام داشت ،
و بعد درختچه کاشتند که آن هم جواب نداد و خشک است
و خاک آن ابنما ها زیر سیگاری ،سیگاری ها شده بود که ته مانده سیکارشان را در آنجا خاموش می کردند .
و اما سر نوشت امروز آبنما
سنگ فرش کف را جمع کردند حوض ها (آبنما)را خاکش را برداشته اند و لوله های کف نمایان شده است .
و تابلویی نصب شده است که مرمت و باز سازی آبنما ها تا یک ماه دیگر انشالله
شروع کار 30 مرداد ماه
نوشتم که فراموش نکنم
به امید اینکه این 7 حوض (آبنما) به شکل اول خودش همان حوض شود نه اینکه ............ برگردد.
حوض ها سر گردان شده اند و به دنبال هویت اصلی خودشان هستند.
این بود قسمتی دیگر از سرنوشت این 7 حوض که در تاریخ نهم خرداد 1403 نوشته بودم .
سر نوشت فردای آن چه خواهد شد ، ؟
از طرف یک شهروند
در ایام ماه صفر تدارک ، عروسیها مهیا می شد ،
لباس می دوختیم برای چندین عروسی ، کفش و کیف می خریدیم ، آرزو داشتیم ،
ذوق داشتیم ،
اما حالا هیچ خبری نیست ،
کارت هیچ عروسی نیامده .
و هیچ کارت عروسی را هم مهیا نکرده ایم
هر سال دریغ از پارسال !!!!!
امروز روز دعاست
برای گشایش کار جوانها دعا کنیم.
برق عزیزم
تو در کنار ما باش
ما به تو فشار نمی آوریم
که از ما قهر کنی
و مثل برق و باد بروی
ماه شهریور بعنی ماه امتحان تجدیدی
اگر تجدید می شدی تابستان زهر مار ت می شد، برایت،
مدام باید مراقب اطرافیان باشی
نمی تونستی کتاب بدست بگیری و مطالعه کنی
تابستان معنی و مفهوم داشت ،
بازی تفریح ، ........
یک سوال در خرداد ماه از شما میشید قبول شدی ؟ چند تا تجدیدی ؟
خلاصه کتاب را باید چند جلد می کردی که کسی متوجه تجدیدی شما نشود .
اون موقع همه چیز معنی داشت ، هیچ کس تیر و مرداد با لباس فرم مدرسه، در خیابان نمیدیدیم ؟ حالا هیهات
یک رمزی بود بین دوستان
سوال می کردند انگوری شدی ؟
انگور در شهریور به بازار می آمد !!!
امتحان تجدیدی داری.
خلاصه این هم عذاب تجدید شدن و سوالات پی در پی ، و این را هم با هم بخواهیم
به تار. یخ. پا ، نزده. شهر. ی ور