دیشب بارون خوبی آمده بود زمین بسیار تمیز شده بود و رطوبت خاصی فضای خیابان و پارک را پر کرده بود
قسمتی از باغچه های پا رک را گلهای داودی کاشته بودند ، وکارگران محترم پارک مشغول کاشتن گل هستند چون به نوروز نزدیک می شویم .
رعد برق مرا همراهی کرد تا منزل ،
وقتی به منزل رسیدم باران شدیدی با ریدن گرفت ،باران به صورت رگباری بود و خیلی زود تمام شد .
برای خرید روزانه عازم میدان قزل قلعه شدم
فقط آسانسور پل عابر پیاده یک سمت آن کار می کرد ، بگذریم به این عادت کردم . بالاخره به میدان رسیدم .
هنگام برگشت از خرید ، پیرمردی را دیدم که کت و شلوار قهوه ای رنگ بر تن دارد ، و کمر او به یک سمت خم شد و به سختی کیسه خرید خود را حمل می کند و یک دست هم عصا دارد
کمکش کردم با هم سوار آسانسور پل عابر شدیم ،
وقتی از آسانسور خارج شدیم از او اجازه گرفتم، من می توانم شما را کمک کنم ،جواب مثبت داد و من خرید این پدر بزرگوارم را داخل چرخ خرید خو د گذاشتم و بعد از پله های دیگر پل عابر چرخ را به پایین پل هدایت کردم تا ایشان هم به پایین پله ها رسید ،
خرید ایشان را داخل ساکی که داشت گذاشتم ،
و راه ما از هم جدا شد ،
خوشحال از اینکه این پدر بزرگوار از منزل صبح زود ا خارج شده و با اعتماد بنفس فراوان کار خودش را انجام داده ،
آفرین به این همت والای این پدر بزرگوارم
همت بلند دار که مردان روزگار ، از همت بلند به جایی رسیده اند