گم کردن خودکار
روزی بود و روزگاری
خوش و خرم ، بودیم، همیشه خندان ،
پله ها را دو تا یکی بالا پایین می کردیم ، به عبارتی راه نمی رفتیم پرواز می کردیم .
از طبقه سوم خونه با آجر بهمنی قرمز می نویسم
اتاق تکی طبقه سوم برای درس خواندن ما بود که هر کدام به فراخور سن خودمون از آن اتاق برای مطالعه استفاده کردیم
یک میز بزرک داشتیم و با شش صندلی ، مخصوص مطالعه ،
پشت میز نشسته بودم و
داشتم ریاضی حل می کردم خودکارم را گم کردم تعداد بی شماری کاغذ چرکنویس روی میز پخش بود زیر تمام کاغد ها را دیدم, خودکار گم شد که گم شد.
مثل برق وباد به طبقه اول رفتم و با خودکار برگشتم بالا و با آرامش شروع به نوشتن کردم.
یک دستم به خودکار بود مشغول نوشتن و دست دیگرم را به سرم کشیدم ،
دیدم ای دل غافل هما خانم ، چه کردی !!!!!موهای بلندم را مدل زده بودم و با خودکار به سر وصل کرده بودم ، ( بجای گل سر از خودکار استفاده کرده بودم ) خودکار پیدا شد .
الان هم نا خود آگاه چنین کار را کردم به یاد آن روز افتادم ،
یاد آن روزها به خیر که خستگی را نمی توانستیم معنی کنیم
خستگی یعنی چی؟