این بازی برام خیلی جالب بود . اولین چیزی که نظرم رو توی این بازی به خودش جلب کرد اسم این بازی بود.

مهد کودک بازی

چیزی از این بازی نمی دونستم . بازی شروع شد من شدم بچه اما یلدا شد مادر

صبح شد منو با این جمله از خواب بیدار کرد بلند شو داره دیر میشه بابا رفته توی ماشین الان اون میره ما باید پیاده برویم .

با ناز وغمزه از خواب بیدار شدم مامان جوراب را داد بهم تا بپوشم گفتم نمی خواهم این رنگ را دیروز پوشیدم من جوراب صورتی ام رو میخواهم به دلم راه رفت جوراب دلخواه رو بهم داد ودست منو گرفت ومنو بلند کرد بقیه کار ها انجام شد وراهی مهد کودک شدیم . مامان خدا حافظی کرد رفت من رفتم توی مهد کودک.

در این جا نقش عوض شد . او شد بچه من شدم مریم جون معلم مهد .

خوب بچه ها دیروز بهتون خوش گذشت همه با هم بله مریم جون .کم کم

ساعت داشت پایان روز رو نشون میداد که تلفن مهد به صدا در اومد حالا اون شده مریم جون ومن مامان سلام مریم جون من امروز دیر میام دنبا ل او باشه اشکالی نداره.

مریم جون وارد کلاس میشه واین رو میگه اونجا بود که یلدا شروع به گریه میکنه و از شنیدن این موضوع ناراحت میشه ومیگه من مامانم رو دوست ندارم.

نقش عوض میشه هر طور او دوست داشت باید بازی میکردیم .مریم جون میاید و اواز خدا حافظی رو میخونه و بچه ها یکی یکی مریم جون رو می بوسند و از مهد می روند بیرون.

این بازی دیروز منو خیلی به فکر فرو برد .دیدم بچه ها ی امروز چقدر با بچه های دیروز فرق دارن دیگه خاله بازی نمی کنند چون خاله نمی بیند . فقط اسم خاله را شنیده اند دیگه تو بازی ها هم خاله جایی نداره.

با خودم خلوت کردم وبه اطرف نگاه کردم دیدم دنیای بچه های امروز که بزرگان فردا را تشکیل میده چه خواهد شد . کم کم زبان ما هم باید برای اسم خاله وعمه یک لغت داشته باشه مثل فرنگی ها وبرای عمو ودایی همینطور.

این اسمها رو باید توی کتاب داستان ها بهشون یاد داد .کتاب های کودکان که بیشتر از حیوانات استفاده میشه و روی حیوانات اسم عمه وخاله می گذارند .

مثلا خاله ماره خاله گربه اون گربه گوش بلند رو میبینی عمه گربه است و از این قبیل القاب

بهتره نویسندگان یک سر به مهد ها بزن واز روحیه کودکان با خبر بشوند و ببیند اونا چی می خواهند دنیای امروز بچه ها با دنیای ما خیلی فرق داره .