سر نوشت گل نیلوفر
یکی بور و یکی نبود
چند ،ِدانه گل نیوفر در دست گرفتم و راهی کوچه شدم به باغچه خشکیده کوچه نگاه کردم و با چاقوی نوک تیزی که در دست داشتم چندین دانه نیلوفر را در گرداگرد درخت خشکیده کاشتم و با بطری اب خاک دور درخت را نمناک کردم
هر روز برای دانه ها آب می بردم و زمین را خیس می کردم . روزی مرد همسایه گفت: این درخت آب نمی خواهد خشک است بین شاخه مزاحم آن سر من را زخمی کرده است .
به آقای همسایه گفتم: چندین رهگذر از این شاخه ، مزاحم درخت آسیب دیده اند . بعد سکوت کردم .
حدود دوسال قبل تلفنی به شهر داری اطلاع داده بودم که فکر ی به حال این شاخه مزاحم خشک کند اما خبری نشده بود و من که دوست نداشتم این باغچه خشک باشد این دانه ها را کاشتم و هر روز به آن نگاه می کردم
دانه ها سر از خاک بیرون آوردندو همسایه متوجه شد که چرا من به آن نقطه ( آب خاکستری ) آب می دهم .کاشت دانه برایم جزء اسرار بود به کسی نگفته بودم تا دانه خودش زبان گشود .
نیلو فر هر روز بلند بلند تر می شد من نخی برداشتم و به ساقه نیلوفر بستم و از درخت برایش تکیه گاهی درست کرده بدنه درخت خشکیده مثل یک استوانه سبز شده بود . ومنتظر بودم تا گل آنرا ببینم.
روزی که بطری بدست برایش آب ( اب خاکستری ) بردم دیدم شهرداری بعد از دو سال و هشت ماه آمده و درخت خشک را اره کرده و فقط چند سانتی از انتهای گل عزیزم روی زمین افتاده
ساقه را بلند کردم و نوازش کردم و آنرا دایره وار توی باغچه گذاشتم و هر روز از این بوته مراقب می کردم
گیاه عزیزم به دفعات زیر پای رهگذران له شد ولی من دست از تلاش برنداشتم و به این بوته زیبا که دایره وار بهم تنیده می شدند آب می دادم و برگهای له شده را از ان جدا می کردم .
امروز که با بطری آب ( آب خاکستری )به کنارش رفتم دیدم یک گل زیبا و بنفش رنگ داده و مرا شاد و خوشحال کرد
به امید انکه تمام باغچه های کوچه ها سبز شود.
یکی بود و یکی نبود