امروز جمعه است و مروری کنیم بر آنچه هفته قبل گذشته ،

کارهایی که قرار بود روز شنبه انجام بدهم انجام شد .

روز یکشنبه به اتاقم زیبایی خاصی افزودم ، و یک خانه تکانی مفصل انجام دادم و شیشه ها را وقتی تمیز میکردم سر بر آسمان بردم و از خداوند متعال باران خواستم ، و گفتم باران ببار شیشه تمیز لست و قطره های تو را از پشت شیشه شفاف می خواهم ببینم .

روز دوشنبه به کاموا فروشیهای میدان حسن اباد ( ۷ گنبد) رفتم و کاموا خریدم تا لباس گرمی برای آخر ، آدر ماه ببافم ،

روز سه شنبه ،باران نیامد و هوا همچنان آلوده ، و به یاد حرف مادرم افتادم که می گفت: آذر ماه فصل برف است برف آذر ماه آب تابستان است ،

چهار شنبه و ۵شنبه را به آسمان خاکستری شهرم نگریستم و به حال خودمان گریستم ،

و با خود چند بیتی از این شعر که به واقعیت پیوسته زمزمه کردم

خوشا به حالت ای روستایی

آنجا که دارد آب و هوایی

در شهر ما نیست جزء دود ماشین ؟

الان هم جمعه است آسمان ساکت و خاکستری