دفتر چه برگ
امروز گفتم خودم را به بی خیالی بزنم و ا ز گذشته ها بنویسم امرو ز هشتم شهریور ماه است و چهار سال تمام از رفتنش می گذرد . وهر روز منتظر آمدنش هستم .
پشت پنجره رفتم وا زقاب شیشه ای به بیرون نگاه کردم چشمانم جایی را نمی دید شیشه عینکم را تمیز کردم بازم نمی توانستم بیرون را خوب ببینم شیشه اتاقش را مدت هاست تمیز نکرده ام . غبار گرفته است . پنجره را باز کردم تا بیرون را بهتر ببنیم اما او را در پیاده رو ندیدم . بعد صدای قدم هایش را ا زدرون قلبم شنیدم .با صدای بلند به او گفتم تو همیشه در قلب من هستی .
ا زدفترچه برگم که در طول تابستان جمع اوری می کردم برایتان بگویم .
در فصل تابستان خیلی دوست داشتم که برگ جمع آوری کنم و داخل دفترچه مخصوص آن را قرار دهم برایم این کار خیلی جالب بود سالها این کار را می کردم به هر درختی که بر خورد می کردم برگی ا زآن جدا می کردم . برگهایی که دورش کنگره ای بود بیشتر ین برگهای من بود مثل درختان البالو گیلاس خلاصه وقتی تابستان تمام می شد کلی برگ داشتم که صاف دورن دفتر م چسبانده بود م وقتی پاییز می شد. برگهای دفتر من سبز بودن و در تمام فصل سال من با این برگهازندگی می کردم . ومنتطر بهار بودم که دو باره درختان شکوفه بدهند و برگ های آنها سبز شود و دفترم را ا ز برگهای درختان دیگر پر کنم این یکی ا زسرگرمی های من بود .
روزی با دوستی در شیراز به یک باغ پرتقال رفتیم من طبق برنامه های دوران جوانی خود چند عدد برگ پرتقال را کندم و با احترام درون کیفم گذاشتم دوستم خیلی تعجب کرد که چرا من این کار را کردم . فورا به او گفتم من می خواهم این برگ را درون دفترم بگذارم چون برگهای مرکبات ندارم . جمع آوری برگ برایم جالب بود و بخاطر این کار درختان را از روی برگهایش می شناسم نه از میوه اش .( آن سال من دارای دو فرزند بودم )
آن دوست به من گفت دیدم خیلی خوب بر گها را می شناسی تو اهل کجایی ؟
به او گفتم من متعلق به سرزمین برگ ها هستم . جایی که تمام برگ جهان را در آن جا می بینی ؟