دوست دارم ساک سفری باشم
داستان از این جا شروع شد ، و علاقه من به ساک سفری بودن . .
هر پنج شنبه مادر بقچه سفر پدر را آماده می کرد که پدر آخر هفته را در سفر باشد و به کارهای آنجا رسیدگی کند ،
کوچک بودم ، نگاه به دستان مادرم می کردم که چقدر گره( گره مربعی ) این بقچه را منظم می زد و به پدر می گفت: اینجا را بگیر گره باز نشود ، مادر غذای دو روزه پدر را در آن بقچه گذاشته بود ، ( گره مربعی که بعد از سالیان سال متوجه نوع گره شدم که مخصوص کار امداد گران است )
وقتی پدر از سفر می آمد همان بقچه دستش بود و گاهی به پدر می گفتم بابا می شه منو دفعه بعد بزاری داخل بقچه با خودت ببری ، !بعد لبخند همیشگی پدر
از آن موقع به بقچه های سفری و بعد هم که ساک سفری مد شد و رواج پیدا کرد به آنها با دقت نگاه می کنم ، و علاقمند به ساک سفری شدم
واما آو
هر روز صبح ساک سفری را دست می گرفت و می رفت ، ومن به یاد آن بقچه ای که در دست پدر بو د می افتادم ،( ۴۰ سال )
علاقه من به ساک سفری هر روز بیشتر و بیشتر می شد و گاهی با ساک سفری صحبت می کردم و ازش سوال می کردم امروز کجا رفتی ؟ چرا من را با خودت نبردی ، ؟ افسوس
بعد دیدم بهترین سفر کرده ها ساکهای سفری هستند ،
چه زیبا هستند ساکهای سفری ،
اینجاست که می گویم
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی ،
ایکاش من هم ساک سفری بودم ،