یک رسم قدیمی
مادرم می گفت : مادر جان لباس باید هوا بخوره .
با سبد پر از لباس رفتم پشت بام. ، آسمان آبی بود اولین تکه لباس را روی بند قرار دادم ، دیدم باد می اید و اصلا نمی تونم دستم را از روی لباس بردارم یک دست به بند لباس و بادست دیگری کیسه گیره را برداشتم ومحکم زدم به لباس ،
تا آخرین تکیه لباس بر روی بند قرار گرفت ، صاف مرتب و منظم
به اولین تکه لباسی که پهن کرده بودم که ملافه آبی به رنگ اسمون بود دست زدم دیدم خشک شده ، کلی خندیم و
گفتم هما مگر سرمای چار چاره که لباس آوردی پشت بام ، ( ۳۵ درجه ) و خندیم گفتم
آخه
لباس باید هوا بخوره ،
نمی دونم زور باد به اون گیره های محکم می رسد ؟
+ نوشته شده در دوشنبه شانزدهم مرداد ۱۴۰۲ ساعت 7:17 توسط هما اثباتی
|