امروز کمی دیر تر از روز های قبل برای پیاده روی آما ده شدم .

خیابان رنگ و بوی دیگری داشت ،

اولین چیزی که توجه من را به خودش جلب کرد ، گروه صبح خیزان ( کارمندان بانک ) بودند که جلو درب بانک ایستاده بودند تا مسئول بانک بیاید و درب بانک را باز کند ، هنوز سه ربع مانده بود به زمان شروع کار بانک ،

صبح خیزان عادت کرده بودند ،

بچه های مدرسه تک تک همراه مادر و یا پدر راهی مدرسه بودند ، بچه ها سریع تر حرکت می کردند و بعضی از والدین هنوز صبح خیز نشده بودند ،

شهر قشنگ بود بعضی از دانش اموزان در گروه های چند نفره می رفتند انگار دارند عمو زنجیر باف بازی می کنند .،

پسر و دختر بونیفروم پوشیده بودند مرتب نو و پسر ها همگی با موهای مرتب سلمونی رفته ، یک فوکل شانه کرده و اب زده و زیبا داشتند ،

یادتان هست که دانش اموزان دبستان موهای سرشان را بانمره ۴ می زدند ، خدا را شکر آن قانون ختم به خیر شد .

به پارک رسیدم

پارک محل عبور دانش اموزان است ،

خسته شده بودم ، سر نیمکتی نشستم ، دو دختر خانم که سالهای آخر دبیرستان بودند ، از دور نمایان شدند یکی از ان دو ساندویچ نان پنیر میل می کرد و دیگری ناراحت بود و گفت چی میشد اگر این هفته را تعطیل می کردند و هر دو خواب آلو بودند ، ( سه ماه خواب صبح برایشان کم بود )

پسرکی که کولی آن چرخ دار بود سر خط عابر پیاده، نگاه به چراغ خاموش عابر می کرد که بر ایش سبز شود ، ( او نمی دانست چراغ سوخته است )

از این چراغ نگم که دلخورم ، ۲ سال است که کار نمی کند ،

بچه ها به سمت مدرسه های خود رفتند و من هم خوشحال به سر منزل مفصود رسیدیم .

این هم زیبایی فصل پاییز ،