هر کسی کار خودش
روزی بود، روزگاری، الحق
بازی های زمستانی برای خودش زیبا و دلنشین و آموزنده بود .
دور هم می نشستیم و یک دایره تشکیل می دادیم ،
شیر و خط می انداختیم و یک نفر اوستا می شد ،
اوستا دستش را به صورت حلقه ( دایره وار ) می چرخاند و این شعر را می خواند .
هر کسی کار خودش بار خودش آتیش به انبار خودش ، اول آرام ، می خواند بعد تند و سریع ،
بازیکان هم هر کدام کاری می کردند ، یکی کتاب می خواند ، یکی خیاطی می کرد ، یکی کفش واکس می زد ، یکی مرتب سرش را شونه می کرد ، و الا اخر ( نمایشی بود با خنده و شادی،)
همه چشم ها به دست اوستا بود، که ناگهان اوستاد کار یکی از بازیکنان را شروع می کرد ، اون باز کن، باید فورا" کار اوستاد را انجام بدهد ، و او بخواند.
هرکسی کار خودش بار خودش آتیش به انبار خودش
اگر کسی متوجه کار اوستا نمی شد مثلا مشغول شونه کردن سرش بود از بازی خارج می شد .،
دیروز نتیجه این بازی کودکانمان را در تقسیم کار دیدم و با هم خواندیم هرکسی کار خودش بار خودش آتیش به انبار خودش،
بازی های آموزنده که نیم قرن پیش بازی خواهر برادری بود ،
هر کسی کار خودش
،