با خود گفتم به تنهایی که نمی شود این بازی را انجام بدهم حد اقل بازیکن ها باید دو نفر باسند .

گفتم جدولی می کشم به این شکل

ستون اول

اسم همسایه

نام فامیل همسایه

شغل همسایه

تعداد فرزند ،

درجه تحطیلات

سن همسایه

شماره واحد همسایه

نگاهی به جدول ۱۹ خانه ای کردم ، دیدم هیچ کدام را نمی دانم و حتی نتوانستم نصویری از آنها در ذهن داشته باشم ،

چند سال قبل زنگ واحد زده شد و خانمی با یک سینی که چندین ظرف شله زرد داخل آن بود ، سلامی کرد و گفت ما تازه امده ایم ،. برایشان آرزوی سلامتی کردم و او گفت من ماهی یک بار این کار را انجام می دهم ، اما همان یک بار بود ، خوشحال که همسایه خودش را معرفی کرده است ، بعد وقتی او را در کوچه دیدم سرش را برمی گرداند که من تو را نمی شناشم و فرار از سلام علیک ،

و اما روزی که وارد این ساختمان شدم دوست بغل دستی من با یک بشقاب شیرینی و چای وارد شد و خودش را معرفی کرد ، و راه را برای دوستی باز کرد ، فرزندان ما با هم مدرسه رفتند و..... ما خونه یکی بودم ، درب واحد هیچ وقت بسته نمی شد .

مدت طولانی است که آنها از این ساختمان رفته اند اما ما ، با هم رفت امد داریم و خاطرات خوش دوران جوانی خود را با هم گفتگو می کنیم

. همسایه قدیمی = دوستان با وفای امروزی