از درب منزل خارج شدم ،

با خود اندیشیدم امروز از مسیر دیگری بروم برای مغز خوب است و مغزم را فعال کنم ببینم آیا این مغز می تونه منو به مقصد برسونه ،

متوجه شدم کفش‌هایی که تو برام خریدی چقدر تند مرا می برد خوشحال شدم پیاده رو، سمت چپ را انتخاب کردم ،

پیاده رویی که شما ها مدرسه می رفتید ، الان مسیر این خیابون چند تا موسسه عالی هنر ومعماری باز شده که متاسفانه حیاط ندارد که دانشجوهای آنها داخل محیط موسسه شوند ،

آنها در پیاده رو قدم می زند و یا روی پله های خانه ها و یا لب جوب و یا باغچه های کنار خیابون می نشیند تا ساعت کلاس درسی آنها شروع شود ،

اصلا مثل زمانی که شما مدرسه می رفتید نیست

چشمانم به گردنبند درخت کنار خیابان افتاد !!!! خنده ام گرفت روسری خود را جلوی لبان خود گرفتم و سرم را پایین انداختم و گفتم الله اکبر،

یک قوطی فلزی(گردنبند ) را با نخ به درخت بسته بودند و روی آن نوشته بودند،

به سیگار" نه "بگویم لطفا اشغال سیگار خود را در این ظرف بیاندازید!! ،

بله ، گفتم مثل زمان شما نیست اینجا محل عبور دانشجو است ،متاسفانه ۹۰ درصد این بچه ها سیگاری هستند ،

و با سرعت از این پیاده رو عبور کردم از کنار مدرسه ابتدایی شما گذشتم ، دیدم، ای دل غافل دیگه دانش آموزان پاهایشان به زمین نمی خورد از ماشین های شخصی پیاده شدند و وارد مدرسه شدند ، خدای من سر صبحی ساعت ۷ و نیم چقدر خیابون دوم ترافیک داره ، الله اکبر

خیابان د‌وم از اتوبان ؟کمی پایین تر است ، وباید چندین پله بالا بروی تا به خیابون اصلی بررسی ،

آخه می گویند پله برای قلب خوبه ضربان قلب بالا می ره ، گردن آنها که گفتند چی بگم ،

به آرامی از پله ها بالا رفتم و بعد از طریق پل عابر پیاده خودم را به آنسوی خیابان رساندم ،

کارمندان جوان را در جلوی خود می دیدم ،. که با سرعت عبور می کنند .

واما

به مقصد رسیدم دیدم ساعتم ۸ و یک دقیقه صبح را نشان می دهد ،

به نگهبان سلام کردم و گفتم ، من همیشه اولین نفر هستم چه زمان دانش آموزی و چه زمان های.........?

وارد اداره شدم ،

خانم جوانی پشت میز کارش بود با خوش رویی کار من را انجام داد و با تشکر فراوان ، از آنجا خارج شدم .الان ساعت ۸ و ۴ دقیقه صبح است .

اما مسیر برگشت سر بالایی بود ، با خود گفتم پیاده روی امروز ۳ ربع ساعت شده ، یک ربع باقی مانده را امروز جبران خواهم کرد .

اندیشیدم که ،

با اتوبوس به سمت منزل بروم .

جلوی ساختمان همایشهای وزرات کشور روی صندلی ایستگاه اتوبوس نشستم ،

و به تک تک آجر های زیبای وزرات کشور نگاه کردم

با خود گفتم چه قشنگه هم آجر های آن و هم اسم این وزارت خانه

وزارت کشور ،

نوشتم که ببینم چند سال دیگر که این متن را می خوانم .....؟

آیا به یاد دارم این چنین روزی را !!!

در شهر بزرک که زندگی می کنم برای اینکه آرامش داشته باشم از صبح زود برای انجام کارهایم استفاده می کنم.

می دونید آخه، همیشه آدمهای تنبل هستند ، !!!!آدمهای دقیقه ۹۰ .بماند

تمام راه به یاد عزیزانم بودم ، راه مدرسه ، راه مدرسه

امروز خیلی کار دارم ، بماند