یک روز پاییزی بود ،

درب پنجره آشپزخونه باز بود ،

در اتاق پذیرایی مشغول دوختن ملافه بودم که

ناگهان طوطی زیبایی پرواز کنان آمد و بر روی ملافه نشست ،

طوطی سبز رنگ زیبایی بود خدا را شکر کردم که طوطی به خانمان آمده،

برای طوطی قفسی تهیه کردیم و به خورد خوراکش رسیدگی می کردیم و بیشتر اوقات روز او آزادانه در اتاق راه می رفت و دلبری می کرد ،

شبها در قفس می رفت و شب را به صبح می رساند ،

طوطی سحر خیز بود و صبحها خیلی پر صدا بود به طوری که شکایتی از طرف همسایه ها شد که یک طوطی در ساختمان است که مزاحم است ،

القصه بعد از 8 ماه طوطی را به شخصی که از طوطی ها مراقبت می کرد سپردیم و طوطی به تبریز رفت.

واما در قسمت بعدی ،

که بعد از بیست سال طوطی صاحبش پیدا شد ،

شرمنده شدم