داستان یک طوطی
یک روز پاییزی بود ،
درب پنجره آشپزخونه باز بود ،
در اتاق پذیرایی مشغول دوختن ملافه بودم که
ناگهان طوطی زیبایی پرواز کنان آمد و بر روی ملافه نشست ،
طوطی سبز رنگ زیبایی بود خدا را شکر کردم که طوطی به خانمان آمده،
برای طوطی قفسی تهیه کردیم و به خورد خوراکش رسیدگی می کردیم و بیشتر اوقات روز او آزادانه در اتاق راه می رفت و دلبری می کرد ،
شبها در قفس می رفت و شب را به صبح می رساند ،
طوطی سحر خیز بود و صبحها خیلی پر صدا بود به طوری که شکایتی از طرف همسایه ها شد که یک طوطی در ساختمان است که مزاحم است ،
القصه بعد از 8 ماه طوطی را به شخصی که از طوطی ها مراقبت می کرد سپردیم و طوطی به تبریز رفت.
واما در قسمت بعدی ،
که بعد از بیست سال طوطی صاحبش پیدا شد ،
شرمنده شدم
+ نوشته شده در جمعه سوم اسفند ۱۴۰۳ ساعت 8:36 توسط هما اثباتی
|