امروز گفتم برویم به یک پاتختی در روزگاری دور ،

روز بعد از عروسی مراسمی داشتیم به عنوان پاتختی ،

روزی بود که مهمان های خانم که در عروسی شرکت داشتند همه کادو بغل به منزل عروس خانم می آمدند، اولین مهمان های عروس خانم های دیروز و پری روز

بعد از پذیرایی از مهمان های عروس خانم. نوبت به باز کردن کادو ها می شد ،

اولین کادو ها که باز می شد ،کادوی پدر و مادر آقای داماد و همچنین عروس خانم بود ، و رعایت ادب احترام در کادو باز کردن هم بود ، بعد عمو و دایی ، عمه وخاله و به همین ترتیب جلو می رفت

راستش را بخواهید روز پا تختی بیشتر از شب عروسی خوش می گذاشت .

و اما یک نفر خوش صدا وسط اتاق می ایستاد و کادوها را باز می کرد ،

بیشترین تعداد کادو پارچ. و لیوان بود که با جنس های مختلف ، و بعد غوغای ساعت دیواری می شد که خدای من چقدر قشنگ بود

وقتی کادو باز می شد نفری که کادو برای او بود می رفت خدمت عروس خانم و می گفت قابل شما را نداشت ،

کم کم شعر های مختلفی برای کادوی عروسی ها سروده شد که معروف ترین آنها،

به به چه کادویی چه کادوی قشنگی ، چرا ویلا ندادی کنار دریا ندادی ، .........

کسی روز پاتختی پول نمی داد ، همه جنس و یا اینکه از قبل سوال می کردند ، عروس دیگ زود پز داره ؟ و غیره !

خلاصه این بود ,مراسم روز پاتختی

اما زیبا ترین کادو ها پارچ و لیوان بود و بیشترین کادو را به خودش اختصاص می داد، ، چون بسیار کار بردی و جذاب بود .

و تشویق کردن آب خوردن.

حالا شما پارچ و لیوان دارید ؟

و یا اینکه ، دوغ و آب معدنی را باهمان بطری می گذارید روی سفره

یک سر به کمد ظرفها بزنید

این هم شوخی امروز با پارچ و لیوان .