امروز گریستم اما چرا ؟

به یاد روزهای جنگ افتادم ،

وقتی کودکم را در بغل داشتم و اتاق را به سمت زیر زمین ترک می کردم ، به خاطر دلهره و ترسی که در من ایجاد شده بود شیر غذای فرزند م به پشت پاهایم ریخت ،

اما کودکم را به قلبم فشردم تا او ساکت شود ، اما درونم غوغا بود

چون همان لحظه همسرم خانه را ترک کرد برای کمک ......‌

روزهای بی خبری ،

منتظر بودم هر لحظه از رادیو وضعیت سفید اعلام شود ،

مراقب همدیگر باشیم