مبصر
برای خرید نان به خیابان. رفتم ساعت ۶ بعدازظهر
روی خط عابر پیاده قرار گرفتم ماشین سفید رنگ و شیکی
روی خط ایستاد. و سد راه من شد بعد پنجره عقب باز شد و یک اشغال به خیابون انداخته شد و فورا پنجره بسته شد
شیشه ماشین مشکی بود داخل ماشین دیده نمی شد چندین ضربه به پنجره زدم تا پنجره نیمه باز شد
گفتم اشغال را تو خیابون نیاندازید ،
آقای تقریبا میانسالی که پشت فرمان ماشین بود گفت ببخشید
دختر خانمی که صندلی عقب ماشین نشسته بود داشت کیک می خورد و در سکوت بود ،
بهش گفتم تو. که نمره ات بیست است نباید این کار را می کردی. سکوت و ببخشید هم نگفت
من هم اشغال را برداشتم و از پنجره نیمه باز فرستادم داخل ماشین
شاید برای همیشه به یادش بماند ، جای اشغال تو خیابون نیست
آخه این شیشه های مشکی برای چه منظوری است ؟
بماند .
+ نوشته شده در شنبه هفتم تیر ۱۴۰۴ ساعت 19:49 توسط هما اثباتی
|