برای خرید نان به خیابان. رفتم ساعت ۶ بعدازظهر

روی خط عابر پیاده قرار گرفتم ماشین سفید رنگ و شیکی

روی خط ایستاد. و سد راه من شد بعد پنجره عقب باز شد و یک اشغال به خیابون انداخته شد و فورا پنجره بسته شد

شیشه ماشین مشکی بود داخل ماشین دیده نمی شد چندین ضربه به پنجره زدم تا پنجره نیمه باز شد

گفتم اشغال را تو خیابون نیاندازید ،

آقای تقریبا میانسالی که پشت فرمان ماشین بود گفت ببخشید

دختر خانمی که صندلی عقب ماشین نشسته بود داشت کیک می خورد و در سکوت بود ،

بهش گفتم تو. که نمره ات بیست است نباید این کار را می کردی. سکوت و ببخشید هم نگفت

من هم اشغال را برداشتم و از پنجره نیمه باز فرستادم داخل ماشین

شاید برای همیشه به یادش بماند ، جای اشغال تو خیابون نیست

آخه این شیشه های مشکی برای چه منظوری است ؟

بماند .