وقتی به این شعر بر خوردم ، به یاد خاطره ای افتادم

تو را بر در نشاند او به طراری که می آید

تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد ،

واما

پسر بچه شیطون قصه ما ،۱۰ ساله بود ،در کوچه با همسن و سالهای خود مشغول بازی بود ،

هنگام بازی بچه ها با هم دعوایشان می شود و او با دستش یک مشت به صورت همبازی خود می زند و فرار می کند.

پدر بچه به منزل می آید و سراغ پسرک شیطون را می گیرد ، مادر او گفت رفته کوچه نیامده است ،

او از ترس در گوشه ای از اتاق مخفی شده بود ،وقتی مادر او را دید ،تعجب کرد که چطور او به منزل آمده است ،

پسر بچه شیطون قصه ما ، یک هفته برای مدرسه رفتن از درب دیگر ساختمان رفت و آمد می کرد ،

پدر همبازی او هر روز سر کوچه می ایستاد که پسرک شیطون را یک گوشمالی بدهد

اما غافل از آن که خانه دو در داشت و. او از درب دیگر رفت امد می کرد

بعد از یک هفته پدر همبازی درب منزل را می زند و به مادر می گوید او را بخشیدم ، راحت باشد .

این هم داستان خانه ای که دو در داشت ،