به یاد معلم جوانی افتادم که دانشجو بودن

زمستان خیلی سردی بودی همه جا یخبندان بود ،

هیچ کس در منزل حمام ند اشت ،معلم ما ( آقا معلم )

در یک اتاق اجاره ای زندگی می کرد ، و هم درس می خواند و هم معلمی می کرد ،

به خاطر نبود سوخت ، خانه ها سرد و بدون آب گرم و حمام ، معلم عزیز همیشه لباسهای خود را در حمام شستشو می کرد ،

البته اگر کسی داخل حمام نمره زمان طولانی را می گذرانید ، مسئول آنجا درب نمره را می زد و می گفت نوبت شما، تمام، زود باشید ،

و اما یکی از روزها که معلم قصه ما راهی حمام شد ، این اتفاق رخ داد .

او ساک حمام را پر از ظرف های نشسته می کند و راهی حمام نمره می شود ، (خصوصی ) بعد از نیم ساکت نوبتش شد که داخل شود به محض اینکه از روی صندلی بلند می شود که وارد نمره بشود دسته ساک پاره می شود و تمام ظرفها داخل سالن می ریزد ، شرمنده و سر بزیر ظرفها را جمع کرد و از حمام خارج شد ،

ودر حمام شستن لباس ممنوع بود چه برسد ظرف. و اوگفت آخرین مرتبه ای بود که با ساک لباس کثیف به حمام رفت .

این هم قصه ای از کمبود ،آب گرم ، نبودن حمام در خانه ، زمستان‌های سرد ،

وقتی مدرسه می رفتیم حمام رفتن فقط

جمعه ها

ومصیبت

صرفه جویی در مصرف آب را همگانی کنیم