بنام خدا

دل توی دلم نبود .خدا حدا میکردم که هرچه زود تر به زیارت حرم مطهر حضرت محمد(ص) بروم. بعد از استراحت مختصر ی برای رفتن به حرم آماده شدیم . از هتل بیرون رفتیم نمی دونستیم کدام طرفی برویم ساعت ۴ بعداز ظهر بود . کمی دقت به رفت وآمد مردم کردیم دیدیم افرادی که لباس بلند سفیدپوشیده اند همه از یک جهت حرکت می کنند . بعد صدای اذان شنیدیم. اذان نماز عصر بود. ما هم جهت خودمان رو با اون افراد یکی کردیم و حرکت را سریعتر کردیم . بعد از ده دقیقه پیاده روی مناره های بلند مسجد النبی نمایان شد .شاد شدم خدای من  داریم به مسجد حضرت محمد نزدیک می شویم . هر چه نزدیکتر می شدیم جمعیت بیشتر می شدند. همه با شتاب حرکت می کردن که به نما زعصر برسند بالاخره به حیاط مسجد رسیدیم از همسرم خدا حافظی کردم او به سمت درب مردانه حرکت کرد ومن به طرف درب ورودی خانمها .

بعد از اینکه باز جویی بدنی شدم وارد مسجد شدم . دیگر متوجه خودم نبودم .آنقدر  این مکان زیبا بود که نمی دانستم چه باید بگویم گیچ شده بودم نگاه اول برایم مهم بود نمی توانستم جلوی اشک چشمانم را بگیرم بی اختیار بود .  کجا هستم ؟با سیل جمعیت به جلو می رفتم انقدر رفتم که به انتهای مسجد رسیدم .گفتم :خدای من حتما من عوضی آمده ام پس حرم کجاست .؟ کمی به اطراف نگاه کردم  چقدر ستون چقدر زیبا ست . توجه من به ستونها جلب شد الله واکبر چه رنگهای چشم نواز و دلنوازی است با نگاه به این ستونها آرامش پیدا کردم . این مسجد معماری عجیبی داره از هر طرف نگاه میکردی ستونها را پشت سر هم میدیدی . بعضی از ستونها تنهایی پشت سرهم بودن بعضی دو تایی کنار هم ویک صف را تشکیل می دادن وبعضی ستونها چهار تایی کنار هم بودن . الله واکبر . همین طور که به اطراف خود نگاه میکردم در دلم دعا میکردم نمی خواستم وقت را از دست بدهم چون ما فقط ۶ روز باید توی مدینه باشیم . الله و اکبر نماز بلند . صف اول بودم قامت بستم  گوش به صوت زیبای امام جماعت دادم . مسجد در سکوت عجیبی فرو رفت همه مرتب ومنظم به بسمت قبله ایستاده بودن بیشترین افراد دستان خود را در بغل گرفته بودن وبه حمد گوش می دادن وتعدا دقلیلی نیز دستهای خود را در کنار پهلوی خود قرار داده  و مشغول عبادت بودن که من از دسته دوم بودم. بعد از خواندن حمد همگی "آمین زیبایی گفتند" وبعد امام جماعت شروع کر د به خواندن سوره . بعد به رکوع رفتیم و بلند شدیم .  اینجا بود که اشتباه کردم وبلا فاصله به رکوع رفتم دیدم خدای من بقیه ایستاده ومن سر بر سجده دارم . بگذریم روز اول بود وشرایط نماز در مسجد را نمی دانستم . بعد در نماز بعدی رفع اشکال کردم ونماز را با دیگر خواهرن دینی خود بطور صحیح خواندم .  سکوت نماز خواندن عالمی داشت . با خود کفتم خدای من در یک کلاس بیست نفری معلم به سختی می تونه توجه  دانش اموز خود رو به درس جلب کنه. این عظمت خداست است . که در یک لحظه همه سکوت می کنند.

بعد از اینکه نماز را خواندیم . کمی آ رامش گرفتم واز نفر بغل دستی سوال کردم حرم حضرت محمد کجاست گفت اولین باری است که امدی مدینه گفتم بله . گفت پست این  درب مقابل است که صبحها در را باز می کنند وگروه گروه خانمها برای زیارت میروند.

چیز های جالبی دیدم اول اینکه با دیگرخواهر های دینی خود در یک صف نماز خواندم که هر کدام از یک کشور بودن ودوم اینکه احترام به قران در این مکان خیلی زیاد بود .اول  اینکه کتابخانه  هایی که قران در آن قرار داشت همه یک رنگ (طلایی) و قرانها همه نو جلد های  بیشرین قرانها رنگ سبز وبعضی از آنها به رنگ ابی  این زیبایی خاصی به کتاب خونه داده بود .

هیچ قرانی را نمی دیدی که روی فرش مسجد باشه یا زائرین در حال خواندن قران بودن ویا اینکه قران در کتابخانه بود.واقعا احترام به قران در این مکان به خوبی به چشم میخورد.

فرشهای مسجد همه به رنگ قرمز ودر وسط انها آرم پرچم عربستان بافته شده بود . که شما حس می کردی که الان در کدام کشور قرار گرفته ای.

جذاب تر از همه چیز ستونها بودن که در صف منظم قرار داشتند .که من فکر میکنم نمادی از جماعت مسلمانان است که باید همشیه در کنا ر هم باشند. ساده بودن مسجد زیبا بود.  با اینکه از چندین رنگ بیشتر استفاده نشده بود اما زیبا بود ودلنواز .

چند ساعتی در این مکان به عبادت پرداختم وبعد از مسجد خارج شدم در حیاط به دنبال گنبد خضرا میگشتم که ندیدم . حالا دیگه به همسرم محلق شدم دیدم مثل باران می بارد . گفت دیدی آیه های قران که همه روی سقف بود و گلی مشخصات شاخص دیگه که من گفتم نه من فقط نماز خواندم حرم آنجا نبود.

وهر  چه  جستجو کردیم  گنبد خضرا را ندیدیم بله ما از سمت شمال شرقی وارد مسجد النبی شده بودیم که گنبد را نمی دیدیم.

کم کم خودمون را به هتل رساندیدم وتصمیم گرفتیم فردا برای نماز صبح برویم و  معما را حل کنیم وگنبد خضرا را زیارت کنیم. 

انشاالله در قسمت بعدی زیارت گنبد خضرا را خواهم نوشت .