نقل است عده ای گردشگر روزی به همراه راهنمای خود برای تفریح و تفرج به کوه های اطراف شهر رفتنه بودند درمیان کوه ها گردشگران با غاری تاریک مواجه می شوند که راهنما پیشنهاد می دهد  از درون ان عبور کنند و می گویند این غار را گمشده می نامند که طبق افسانه ها هر کس یک بار در زندگی آن را می بیند......

با هم درون غار می روند غاری بسیار تاریک که چشم چشم را نمی دید  به میانه غار که رسیدند عده ای زمزمه می کردند که چرا این قدر سنگ ریزه زیر پایمان است راهنما می گوید اینها سنگ حسرت نام دارند......

عده ای کمی بر داشتند   بر داشتند  و با خود گفتند امتحان می کنیم وعده ای گفتند چرا ؟  هم تحمل زحمت شویم و هم حسرت بخوریم و بر نداشتند 

در بیرون غار و پایین تپه وقتی سنگ ریزه ها را نگریستند.

همه سنگهای قیمتی و درخشانی بود ....

آنان که بر نداشتند حسرت می خوردند که چرا بر نداشتند.......

وآنان که بر داشتند حسرتی بیشتر که چرا کم برداشته بودند ......

عزیزان 

زندگی ما چونان این غار ولحظات عمرمان چونان این سنگهای قیمتی و راهنمای ما تجربه و اموخته هایمان.....

تجربه می گوید ما در اینده و در هنگام پیری حسرت تک تک این لحظات را خواهیم کشید 

آنان که استفاده نکردند حسرت که چرا نکردند........

و آنان که استفاده کردند حسرت اینکه چرا بهتر استفاده نکردند.....

پس تا زمان هست و عمر باقی و اکنون که می توان زندگی کرد و شاد بود و بخشید و مهر ورزید نباید( حسرت) 

زندگی بهتر و مادیات و رشگ زندگی   مانند دیگران را داشت ...

حسرتی به حسرت فردا نباید افزود 

نوشته ای از یک دوست