زمستان و کرسی داغش
یکی بود یکی نبود
زمستان بود و کرسی داغش ،دور همی خوبی بود ،
کرسی یک مکعب مربع بدون کف بود ، چهارضلع مربع را تشک پهن می کردند با ملافه های زیبا . کرسی وسایلش خاص خودش بود ، تشک پا کرسی ، لحاف کرسی ، چادر شب رو کرسی ، مجمعه مخصوص روی کرسی ،
بعضی خانوادها دو تا کرسی می گذاشتن یکی توی اتاق مهمونه خونه و اماده بود برای پذیرایی مهمان های نازنین ، یکی هم توی اتاق نشیمن .
مامان هر روز صبح منقل ذغالی را پر از ذغال می کرد و روی ذغال های بر افروخته را با خاکستر می پوشاند و آنرا زیر کرسی می گذاشت تا یواش یواش گر ما بدهد و آخر شب هااگر کرسی سرد می شد مامان سرش را می برد زیر لحاف کرسی و کمی خاکستر ها ی منقل را کنار می زد تا گرمای بیشتری بدهد ،
ان زمان ها
هیچ کس اتاق خصوصی نداشت همه کنار هم می خوابیدن و درس می خواند، و غذا می خوردند ،و پاهای گرم خود را زیر کرسی بهم می چسباندند و مهربانی را بهم متصل می کزدند،
بعضی سالها در روز های آخر اسفند کرسی را جمع می کردند و شبها یک لحاف و یک پتو روی خودمان می انداختم و با مهربانی در کنار هم شب را به صبح می رساندیم ،
زندگی اجتماعی بود صفا داشت ، مهربانی داشت ، دور هم بودیم بازی هایی مثل اسم فامیل ، نقطه بازی و مشاعره می کردیم این بازی های زمستانی بود ، در زیر کرسی .
حالا زمستان را هم نمی بینیم ،نمی دانیم چگونه کلمه برف را یاد بدهیم ، چگونه بگویم از آسمان برف میامد و رنگ آن سفید بود ،
مهربان باشیم ،و بدون کرسی و برف،و کوچه های یخ زده و خیابانهای خاکی و حوض های پر از یخ های زیبا ، بهم گرمای مهربانی بدهیم